نا گفته ها

برای پروانه شدن دچار باید بود و پیله تن را درید

ایلت رهــا کــــن عـــــاشقـا دیـوانـه شو , دیـوانـه شو

و انــــدر دل آتـش درآ پـروانــــه شــو , پــروانــــه شــــو

بــایـد کــه جملـه جــان شویم تــا لایـق جـانان شویم

 گر سوی مستان می روی , مستانه شو مستانه شو 

 

     دوستان چند وقته که به این موضوع فکر می کنم و به این نتیجه رسیدم که برای رسیدن به این آرزو باید از یه جایی شروع کرد و اونم چیزی نیست جز خود سازی و به خود اندیشیدن . تا قبل از اینکه این موضوع فکرم و مشغول بکنه غر زیاد می زدم - دیگران رو زیر سوال می بردم که چرا فلانی اینکارو کرد و .... - دروغ می گفتم - غیبت می کردم - غیبت می شنیدم - حرف زیاد می زدم و خلاصه هر کاری می کردم بجز اینکه به خودم فکر کنم و به خود بینی برسم . اون موقع بود که تصمیم گرفتم بجای اینکه دیگران رو آینه خودم قرار بدم خودم رو جلوی آینه ببینم و تلاش کنم کار درست رو انجام بدم . دوستان انسان بالفطره پاک آفریده شده ولی بعد از دوران کودکی که بالقوه معصوم کم کم دل آدم رو غبار اعمال اشتباهی که انجام می ده فرا می گیره مثه چراغهای قدیم که وقتی برق می رفت و یه شیشه بلند داشت و با نفت روشن میشد . اگه یادتون باشه وقتی شعله بد میسوخت و نفت توش خالص نبود شیشه چراغ رو دود سیاه می گرفت و شعله نور کمی داشت . آره آدم بعد کودکی اگه راهشو درست نره و مرتکب اشتباه بشه نفت وجودش نا خالص میشه و شیشه دل آدم رو دوده سیاه می گیره. امیدوارم تا اینجا رو با من موافق باشید البته این نظر شخصی منه . حالا برای اینکه آینه دل آدم صیقل بخوره باید کم کم دست به کار شد و با توکل بر خدای بزرگ که عشق بینهایتش از ازل شامل همه مخلوقاتش به خصوص ما آدما بوده و هست تصمیم گرفتم همت بکنم و سعی کنم به اعمالی که از صبح تا شب انجام میدم آگاه باشم و اگر عمل و نیتی خوب بود انجام بدم . مثلاْ دروغ نگم - غیبت نکنم - غیبت نشنوم - دیگران رو قضاوت نکنم - خدارو بابت همه نعمتهایی که بهمون داده شکر بکنم و خلاصه این عمل باعث شد که این وبلاگ رو طراحی بکنم تا دیگر دوستان هم نظراتشون رو بدن و سبب خیری بشه برای همه ما به لطف خدا و همت هممون .

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست         راهـرو گر صـد هنــر دارد توکل بایدش

                                                                             حضرت حافظ

                                                         ۲۲ / ۲ / ۱۳۸۹

ادامه دارد .............

 


دوباره سلام دوستان

امیدوارم از مطلب قبلی استفاده کرده باشیم و به لطف خــدا این سایت  با همت شما جون بگیره . امروز حرف خاصی ندارم که بنویسم ولی یکی از شعر هام و براتون به یادگار میذارم :


تورا می جویم ای هر لحظه در ژرفای سینه ام جاری

نمی دانم کدامین یاد ، مرا در تو فرو برده ؟

کلام و واژه درمانده است . نمی گنجد تورا

نمی یابم تورا با دیده بینا

غریب است این حصار ِ بین من با تو

چه کردی با من تنها ؟ بگو با من که این سرگشتگی از چیست ؟

شبان عقل من ، چون گوسفندی ، گله گم کرده است .

به رویا , خواب هم نتوان تو را دیدن

چه باید کرد ؟

دلم سوزان و تن سردست

و پایم سست

بگو ای نازنین ، ای پاک بی همتا

بگو با من

که از سر تا به پا گوشم

حریم لحظه را بشکن

تمنا دارمت ای از ازل بوده

حریم لحظه را بشکن

که نقش تو میان سینه ام جاریست .

 

                                          عمادالدین مشائی

                          ۱۳۸۹/۲/۶  

 

 ادامه دارد .............

             


با درودی دیگر بار

راستش امروز به لطف خدا و محبت یکی از دوستان یکی دیگه از عیبهای بنیادی که داشتم رو متوجه شدم . تمام سعی من براین خواهد بود که به لطف خدای متعال این ایراد بزرگ رو برطرف کنم . اون ایراد بزرگ اینه :

من هر چند که نیتم نیت بدی نبود و نیست ، همیشه در مورد اعتقاداتم پافشاری بیش از حد می کردم و می کنم مثلاً در بحثهایی که در رابطه با تفاسیر قرآن پیش میآمد از اونجایی که به مرحوم والا مقام علامه طباطبائی علاقه بیش از حدی داشتم و دارم همیشه در مورد تفسیر قرآن ایشون اونقدر بحث می کردم که طرف مقابل رو قانع بکنم که تفسیر ایشون به این و این دلیل بهترین تفسیر . اما در کل به این نتیجه رسیدم که خداوند متعال با اینهمه عظمتش هیچ اعتقادی رو به کسی تحمیل نکرده و نمی کنه واسه همین اینهمه پیامبر فرستاده و به اونها فرموده که وظیفه شما فقط آگاه کردن مردم نه اینکه اصرار و پافشاری کردن برای تبلیغ چون هیچ اجباری در پذیرش دین به نقل قرآن کریم نیست . ( لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی ) به همین منظور امروز رو در این مورد صحبت کردم و همینجا به همه دوستان و بازدید کنندگان محترم عرض می کنم این نوشته ها فقط اعتقادات بنده است یعنی فقط نظرم رو بیان بکنم و نظرات همه دوستان رو بر روی دیده ارج می گذارم .

ادامه دارد .............

                                                 ۱۳۸۹/۲/۲۶ 


 درودی دیگر بار بر همه دوستان عزیز

راستش امروز یه چیز تاره یاد گرفتم و اونم اینه :

سعی کنیم وقتی نقل قولی از کسی می شنویم حتی اگر از روی محبت هم باشه به کسی که نقل قول در موردشه انتقال ندیم برای مثال عرض می کنم . فرض کنید نقل قولی در مورد یکی از دوستاتون شنیدید که خدای نکرده دستش شکسته ، نیازی نیست که تلفن رو بردارید و بهش زنگ بزنید و از اینکه می دونید چه اتفاقی براش افتاده حتی نگرانی تون رو بیان کنید . می دونم می گید چرا ؟

بخاطر اینکه :

۱- اگه دوستتون می خواست این موضوع رو بدونید بهتون خبر می داد

۲ - و چون بهتـون خبـر نــداده و شما از کسی دیگـه شنیدیـد یه مشکل کـوچولو بـوجـود میاد اونــم اینــه که دوستتــون به نقل قول کننده میگه چرا به فلانی خبر شکستگی من و دادی اگــه نیــاز بــود من خودم این کـــار رو می کردم و اینجا کدورتی پیش میآد که ما باعثش شدیم بااینکه نیتمون هم خیرخواهی بوده . اینجاست که خداوند می فرماید :

چه بسا خیری که در پس آن شری است و چه بسا شری که در پس آن خیری

خداوند به لطف و کرمش معرفت همه مارو زیاد کنه و چشم دلهای مارو باز کنه البته باید خودمون هم بخوایم و تلاش کنیم. آدم وقتی فکر می کنه می بینه چه اتفاقاتی در طی روز پیش میآد که خواسته یا ناخواسته در اون دخیله و از دید خودش هم کار درستیه اما اینطور نیست .

خداوند مهربان و غفار و ستار مرحمت فرما و مرا آگاهم کن به اعمالم

ادامه دارد .............

                                                 ۱۳۸۹/۲/۲۸ 


 

با درودی دیگر به همه دوستان و همراهان

ببخشید اگه چند روزی نبودم البته یه جورایی راحت بودید . در هر حال اومدم و در مورد موضوع اصلی ناگفته ها سخنی براتون دارم .

دوستان عزیز اگر انسانها به این نتیجه برسند که برای خوب بودن خوب باشند برای خلوص خالص باشند برای پاکی پاک باشند . به نتایج شگفتی خواهند رسید که با یه عمر فکر کردن تنها هیچوقت به اون نمی رسند .

ما آدمها بیشتر اوقات فکر می کنیم , مسئله ای رو فهمیدیم و یا می دونیم اما در واقعیت واقعا در حد همون فکر کردن و بیشتر نیست . یکی از اصلی ترین دغدغه انسانها مسئله ایمان بوده , هست و خـــواهد بود . بیشتر ما آدمها فکر می کنیم ایمان داریم و ایمان مون در حد همون فکر کردن و بس . اما زمانی خواهیم دانست که ایمان رو حس بکنیم و نتایج اون برامون ملموس بشه , اونوقت متوجه خواهیم شد که چه زمانهای عبثی رو فقط به فکر کردن سپری کردیم و حتی ایمانمون رو امتحان هم نکردیم . یاد فرمایش حضرت علی ( ع )  در مورد مراتب ایمان افتادم .ایشان درمورد حقیقت ایمان فرموده اند :  

«ایمان، شناختن به دل، و اقرار به زبان و فرمان بردن با اندامها است‏» 

ادامه دارد .............

                                                   ۱۳۸۹/۳/۱۸ 


 

گزارش تخلف
بعدی